به گزارش خبرنگار سرویس فرهنگی پایگاه خبری تحلیلی «آناج»، داستان حماسههای عاشورائی جنگ تحمیلی را باید از دامن بانوان آغاز کرد تا روایتی کامل و جامع باشد؛ آری بانوانی که زینبگونه سینه سپر کرده و میان آتش و خون، جوانان نورسته این خاک را پرستاری کردند، پرستارانی که شاید نام آنان کمتر نقل محافل است اما نقش زیادی در آن ایام مقدس اما سخت داشتند.
بهبهانه روز پرستار با خانم ملکه ارتقائی، پرستار ایثارگر سالهای دفاع مقدس همکلام شدیم تا برای ما هرچند کوتاه، روایتگر آن ایام از دریچهای نو باشیم؛ خانم ارتقائی که بازنشسته مرکز چشم پزشکی نیکوکاری نیز است، در پاسخ به این سئوال که چه انگیزهای شما را به این اقدام شجاعانه ترغیب کرد، گفت: با اینکه در شهر خودمان آرامش داشتیم و زندگی مرفهی داشتم، اما احساس میکردم که باید در کنار برادران و خواهرانم باشم.
او با اشاره به اینکه تحصیلات من نیز ایجاب میکرد که در مناطق مختلف حضور داشته باشم و کمک کنم، ادامه داد: نمیتوانستم خودم را قانع کنم که در خانه بمانم، بنابراین تصمیم گرفتم به جبهه بروم.
این پرستار ایثارگر در پاسخ به این سئوال که «شما در چهار عملیات مختلف حضور داشتید. آیا میتوانید درباره یکی از این تجربیات خاص صحبت کنید»، میگوید: هر یک از این عملیاتها بین یک ماه تا ۱۵ روز طول کشید. وقتی به بیمارستان گلستان شماره ۲ اهواز رسیدم، احساس میکردم که همه چیز بسیار ساکت و آرام است. به همین دلیل خواستم به بیمارستان طالقانی آبادان منتقل شوم.
او ادامه میدهد: وقتی به آبادان رسیدیم، بلافاصله به یک اتاق منتقل شدم که سه دانشجوی پرستاری دیگر از تهران نیز آنجا بودند. اما بعد از مدتی تماس گرفتند و گفتند که بیمارستان بمباران شده و سه دانشجو شهید شدهاند. این خبر برای من بسیار دردناک بود.
ارتقائی در پاسخ به این سئوال مبنیبر اینکه «آیا خاطرهای خاص از ایثارگران و رزمندگان دارید که در ذهن شما باقی مانده باشد»، عنوان کرد: بله، خاطرات زیادی دارم، اما یکی از آنها هیچگاه از یادم نمیرود. یکی از رزمندگانی که مجروح شده بود را آوردند؛ درمانگاه او دو پایش قطع شده بود و یک دستش هم آسیب دیده بود. در آن لحظه، او با تمام دردش گفت «خواهر، طوری نیست دستمو ول کنین.» این جمله او باعث شد عرق سردی بر پیشانیام بنشیند. واقعاً حیرتآور بود که با این وضعیت، هنوز به فکر حجاب بودند.
او گفت: بعضی از رزمندگان در حین تزریق دارو اذیت میشدند و میگفتند ترجیح میدهند ترکش بخورند تا اینکه تزریق شود. این نشاندهنده روحیه بالای آنها بود و برای من بسیار جالب بود.
اننهای خبر/
