گروه فرهنگ و هنر آناج/ فاطمه حبیب پور؛ رفتنت را نه زمین باور کرد نه آسمان، نه آفتاب و نه باران، رفتنت را نه کودکانه های شوق ما باور کرد و نه ثانیه های تجربۀ کهنسالگی پدرانمان، رفتنت را عجیب سوختند همۀ پروانه هایی که دور شمع وجود تو انقلاب کردند.
رفتنت را ستاره ها فرو افتادند تا در تشییع چشم هایت شمع شام غریبانت شوند؛ رفتنت را بغض ها شکستند تا به بدرقه ی روح خداییت گلاب اشک پیمانه پیمانه از سبوهای احساس سرریز شوند و تا تو جاری شوند.
رفتنت را ملتی سرگردان شد و نهضتی داغدار، رفتنت را دنیایی غصه خورد و دریایی آتش گرفت.
رفتنت را هیچ کس باور نکرد؛ قاصدک ها سر بر شانه های تو آرام می شدند، بزرگی ات در هیچ قابی جا نمی شد؛ اشتیاقت به خدا را فقط خدا می دانست.
چقدر پشتمان به تو گرم بود. هر چه تو آرام بودی دنیا در تلاطم آشفته بود.
رنگ و بوی ثانیه های تو کجا، رنگ و لعاب ساعت های ما کجا؛ در افق نگاه تو چیزی فراتر از امروز پیدا بود.
آینده از نگاه تو یعنی آزادی ملتی که تو رهبریشان کردی…
استقلال از نگاه تو یعنی ایمان ملتی که تو معتقد به آنها انقلابت شناخته شدۀ دنیا شد و جمهوری اسلامی تو یعنی پشتوانۀ مردمی که اعتمادشان کردی و اعتمادت کردند برای این همه سال رنج و درد 2500 ساله، تا جان و روز دین و ایمان و ایرانمان خوب شود و اکنون سالهاست حادثۀ رفتنت را در عین حیرت باور نداریم.
بر قله ی کدام باور خیمه زده بودی که انتظار فرج را از نیمۀ خرداد می کشیدی، دست در دست کدام عقیده، کدام عشق، کدام ایمان، کدام نور به راه افتاده بودی که پایانش همانی شد که دوست داشتی.
رفتی اما هنوز همه ی مُریدانت پا به پای تو نمی توانند بیایند.
کجای کار جهان اشکال دارد که گاهی قدم ها می لنگد و دنیا و حب دنیا ناچارمان می کند، خود را به ندیدن و نشنیدن بزنیم و بگذاریم هرچه می خواهد بشود.
حلال کن ما را اگر مراقب انقلابت نبودیم، حلال کن ما را اگر گاهی فراموش کردیم دشمن فقط می خواهد زنجیر دل های به هم پیوسته ما پاره شود؛ ستونهای ارادۀ ما شکاف بردارد.
گاهی آرزو می کنم کاش بودی، کاش سایه ات کم نمی شد از سر مردم وطنم؛ رفتنت برای کودکانهگی همۀ ما که فقط تصویرت را دیده ایم، خیلی زود بود، اما بود سیدی که جای خالی نفس هایت را بعد از تو برای نوجوانی و جوانی ما پُر کند.
پدرانه آمد و اقتدا به تو کرد و استوار ایستاد، آگاهانه سخن گفت آرام و با صلابت قدم برداشت؛ اتفاق ها را یکی پس از دیگری به عنایت خدا زیر چتر دست های مهربانش سامان داد.
فرماندهی را فقط در فرمان دادن معنا نکرد.
او که ایستاد فهمیدیم بعد از تو باید ادامه بدهیم، فقدان وجودت ما را آزرد ولی از پا ننشستیم.
به صداقت چشم هایت سوگند که آزمون های سخت را به رهبری جانشین خلف تو سربلند گذراندیم.
گاهی تجربه ها حرمت شکستند، گاهی نباید می شد آنچه می شد، اما ما سوار بر همان کشتی هستیم که تو با اراده و ایمان و اعتقاد و اعتماد و مهربانی ات ساختی و برایمان به میراث گذاشتی؛ یادمان دادی ابرقدرت واقعی فقط خداست، یادمان دادی که خدا را به بزرگی یاد کنم و جز او تکیه بر کسی نکنیم، یادمان دادی قدرت های شرق و غربی پوشالی اند و خالی.
یادت بخیر عزیز سفر کردۀ جماران؛ یادت بخیر روح الله.
انتهای پیام/
