• امروز : پنجشنبه, ۲۰ آذر , ۱۴۰۴
  • برابر با : Thursday - 11 December - 2025
روایت آناج از دیدار با مادر شهیدان رحیمی» و «رحیم‌سبحانی»؛

«آیرلیق‌دی دا…»

  • کد خبر : 107943
  • ۲۰ آذر ۱۴۰۴ - ۲۱:۲۸
«آیرلیق‌دی دا…»
میلاد مادرمان، حضرت زهرا (س) بهانه خوبی بود تا دم را با هم‌دمی مادران غنیمت شمرده و دوربین خود را به‌مانند کشکولی به دوش انداخته و خود را از میان کوچه‌پس‌کوچه‌ها، به خانه مادران شهدا برسانم.

به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی پایگاه خبری تحلیلی «آناج»، عصر سرد امروز را خبر دیداری گرم برایم حلاوت بخشید؛ دیداری از جنس مادران شهدا، آن هم در روز مبارکی مانند میلاد مادرمان، حضرت زهرا (س) بهانه خوبی بود تا به‌همراه فرمانده سپاه عاشورا و استاندار آذربایجان شرقی دم را با هم‌دمی این مادران غنیمت شمرده و دوربین خود را به‌مانند کشکولی به دوش انداخته و خود را از میان کوچه‌پس‌کوچه‌ها، به جمع بقیه برسانم.

خانه‌ای که بوی فرهیختگی می‌داد

اولین مقصدمان، خانه مادر شهیدان «منصور و ناصر رحیم‌سبحانی» بود؛ خانه‌ای که در و دیوارش همان رنگ‌وبوی دهه شصت را می‌داد؛ خانه‌ای کوچک که به‌جای بوفه‌های گران‌قیمت، کُمُدی قدیمی پُر از کتاب بود و بر بالای آن نیز تصویر دو برادر شهید و پدرشان که به تازه‌گی به‌جمع فرزندانش پیوسته خودنمائی می‌کند؛ معلوم است چنین خانه‌ای که فرهیختگی جزئی از آن شده، شهید هم تربیت کند.

 

سجده‌هایی که عاشقانه بود

بعد از کمی سلام و احوال‌پرسی و صرف چای، مادر به نقل خاطراتی از فرزندان شهیدش پرداخته و می‌گوید: «فرزندم در نمازهایش سجده طولانی داشت، چنان‌که گاهی سجده اول و دوم را فراموش می‌کرد، من نیز به او گفته بودم که هنگام نماز با تسبیح سجده‌هایت را سوا کن؛ پای ثابت هیات حاج کریم ارسلانی بود؛ عشق عجیبی برای رفتن به جبهه داشت.»

ماجرای حلوای گرمِ بعد از شهادت

او ادامه می‌دهد: «فرزندم چون حلوای گرم را دوست داشت؛ به شوخی می‌گفت که بعد از شهادت‌ام، هنگام چهلم روی مزار من حلوای گرم بگذارید تا خودم هم بتوانم بخورم.»

 

مادر با بغضی فروخفته و آهی سرد، با نقل خاطره‌ای عجیب، ادامه می‌دهد: «بعد از شهادتش چون مفقودالاثر شده بود و من مزاری نیافتم که حلوا ببرم؛ اما چندی بعد او به خواب یکی از نزدیکان آمده و گفته بود که “به مادر چه سپرده بودم؟؛ سر مزار من حلوا پحش کنید”.»

 

«آیرلیق‌دی دا…»

پس از نقل این خاطره، همان بغض فروخفته مادر می‌شکند و به آهستگی همراه برادر شهیدان که در سنگرهای علمی مشغول است، گوشه چشم‌شأن تر می‌شود؛ بقیه حاضرین هم متاثر از یاد این شهیدان شده و سکوت بر محفل حاکم می‌شود و مادر به آهستگی و ناراحتی می‌گوید: «آیرلیق‌دی دا…».

فرزندان برومندی تربیت کرده‌اید

موعد خداحافظی فرمانده سپاه عاشورا با تبریک میلاد به مادر شهیدان و  می‌گوید: «حقانیت شهدا را در خاطره‌های شما و دیگر شهدا به عینه می‌توان لمس کرد؛ گواهی بر همان وعده الهی که شهدا زنده‌ هستند و ما نیز خدا توفیق دهد که شرمنده شما و دیگر خانواده شهدا نباشیم. فرزندان برومندی برای اسلام و ایران تقدیم کرده‌اید.»

 

حبيب نمی‌ترسید…!

مقصد بعدی‌مان نیز منزل مادر شهيدان «مجید و حبیب رحيمی سعدی» است؛ یکی از حاضرین که خود از یادگاران دوران دفاع مقدس است، به‌نقل خاطره‌ای از آقا رحیم پرداخته و می‌گوید: «در جبهه تیربارچی بود؛ وقتی بالگردهای بعثی مدام حمله می‌‌کردند، علی‌رغم وجود احتمال شهادت، پشت تیربار رفته و با رشادت تمام امان هلی‌کوپترها را برید. حبيب به نترس بودن بین رزمندگان با آن سن کم شهره بود.»

ماجرای‌ زخمی از سر تقوا
مادر شهیدان شروع به نقل خاطراتی از فرزندش کرده و می‌گوید: «فرزندم شب‌ها که برای نماز شب بلند می‌شد به‌آهستگی گریه و زاری می‌کرد؛ یک‌بار که از خواب بیدار شدم و پرسیدم پسرم چرا چنین زاری می‌کنی؛ جواب داد مادر اگر عملی هم امشب جمع کرده بودم به‌‌خاطر بیدار کردن شما به‌هدر رفت.»

 

مادر ادامه می‌دهد: «فرزندان‌ام مظلوم، مومن و زرنگ بودند ولی مجيد مظلوم‌تر بود و حتی در خانه هم زیاد صحبت نمی‌کرد؛ اغلب در پایگاه بود. یک‌بار دیدم دستش زخمی شده است؛ آستینش را بالا دادم و دیدم جای سوختگی اتو بود؛ وقتی پرسیدم، گریه گرد و گفت که “مادر داشتم آتش جهنم را به خود یادآوری می‌کردم”؛ گفتم که پسرم چه سنی و گناهی داری؟ گفت “مادر این چه حرفی است، منم گناه خودم را دارم.”»

از قهرمانی تراکتور تا قهرمان‌پروری مادر…

همه که برای خداحافظی آماده می‌شوند، یکی از حاضرین به شوخی می‌گوید «حاجی خانم بتر تراختورچی‌دی؛ قویمین تراختورن حقین یسینلر…»؛ استاندار نیز از همان آستانه در هم‌زمان با خنده جمع با تبسم می‌گوید: «حاجی خانم ۵۵ ایلدن سورا قویمادخ حقین‌ یسینلر، قهرمان اولدو…».

 

مادر هم با همان لحن مادرانه‌اش جواب می‌دهد: «سیز اوزوز قهرمان‌سئز»؛ استاندار نیز با طمأنینه‌ای جواب داد: «آنا سیز قهرمان‌پرورسیز…».

 

شایان ذکر است که شهید منصور رحیم‌سبحانی، سال ۱۳۴۳ در تبریز چشم به جهان گشوده و در سال ۱۳۶۲، وقتی که ۱۸ سال داشت به‌عنوان بسیجی در جبهه حضور یافته و در عملیات بدر از ناحیه دست راست جانباز شده و در عملیات خیبر، منطقه شرهانی نیز به شهادت رسید که پیکر آن شهید والامقام مدت‌ها در منطقه بر جا ماند و پس از تفحص در گلزار شهدای وادی رحمت تبریز به خاک سپرده شد.

 

شهید ناصر رحیم‌سبحانی نیز سال ۱۳۴۷ در تبریز چشم به جهان گشود و در سال ۱۳۶۳، وقتی که ۱۷ سال داشت در عملیات بدر، منطقه شرق رود دجله به شهادت رسید. پیکر این شهید والامقام مدت‌ها در منطقه برجا ماند و یکم فروردین ۱۳۷۴ پس از تفحص در گلزار شهدای وادی رحمت تبریز به خاک سپرده شد.

 

همچنین شهيد مجيد رحيمی سعدی، سال ۱۳۴۲، چشم به جهان گشوده و در سال ۱۳۶۱، در منطقه بستان و شهيد حبيب رحيمی سعدی، سال ۱۳۴۵، چشم به جهان گشوده و در سال ۱۳۶۶در منطقه شلمچه به فيض شهادت نائل شد.

 

گزارش از حامد سلطانپور 

 

انتهای خبر/

لینک کوتاه : https://anaj.ir/?p=107943

برچسب ها

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.