به گزارش خبرنگار سرویس فرهنگی پایگاه خبری تحلیلی «آناج»، در دوران استبداد صغير محمدعليشاهي، عينالدوله به عنوان والي آذربايجان به تبريز رفت اما در مواجهه با آزاديخواهان تبريز، مجبور شد به باسمنج بازگردد. او تبريز را در محاصره گرفت و در نتيجه شهر دچار قحطي شد.
جنگهاي خونين ميان قواي دولتي و آزاديخواهان تبريزي روي داد. در طي يكي از اين نبردها، «باسكرويل» معلم آمريكايي مقيم تبريز كه به آزاديخواهان پيوسته بود، كشته شد.
عاقبت، دو كنسول روسيه و انگلستان، به بهانه حفظ جان اتباع خارجي و نيز رفع محاصره و قحطي، متفق گشتند كه ارتش روس به سوي تبريز حركت نمايد. آنان ادعا ميكردند ورود ارتش تزاري براي اعاده امنيت و تأمين آسايش اهالي بوده و پس از انجام اين وظيفه، به روسيه برمیگردند.
ثقةالاسلام با ابراز نگراني از اين حوادث، شديداً با حضور قواي روسيه در ايران مخالف بود؛ چنانكه ميگفت: «راضي هستم مرا در سيبري به شكستن سنگ چخماق وادار نمايند، اما بيرق روس در اين مملكت نباشد.»
شاه سعدالدوله (رئيسالوزرا) را مأمور مذاكره با وزاري مختار روسيه و انگلستان نمود تا از ورود قشون روس به تبريز جلوگيري شود، و نيز از انجمن آذربايجان درخواست كرد راه را براي ورود عين الدوله به شهر باز كنند تا امنيت برقرار گردد. اما نه سفارتين روس و انگليس و نه انجمن، هيچ كدام به پيشنهاد شاه روي موافق نشان ندادند و در نتيجه راه ورود سپاه روس به شهر تبريز گشوده شد.
قشون چندهزار نفري روسيه وارد آذربايجان شده و تبريز را اشغال کردند. سپاهيان روس «باغشمال» را مركز ستاد خود قرار داده بودند
در اين ايام ثقةالاسلام در برابر تعديات قواي روس، آرام نگرفت. چنانکه يكي از سربازان روس به دست مرحوم ثقةالاسلام مسلمان شده در منزل وي پنهان گرديد. قضيه فاش شد و عضو نظامي كنسولگري روسيه با عدهاي سالدات وارد منزل ثقةالاسلام گشتند. اما سرباز مذكور از در ديگري فرار نمود
دولت روس در واكنشي شديد، با همراهي و حتي تحريك انگلستان ضمن اولتيماتومي به دولت ايران، اخراج مستشاران امريكايي را خواستار شد و تهديد نمود اگر ظرف 48 ساعت درخواستهايش عملي نگردد، قواي روس به طرف تهران پيشروي خواهند نمود. در حقيقت، قصد اصلي روسها از اولتيماتوم، به دست آوردن بهانهاي بود كه قشونشان نقاط شمالي ايران را اشغال و تصرف نمايند
در مقابله با تهديد روسيه، مجلس، اولتيماتوم را رد نمود. در نتيجه، قواي تازهنفس روسي به طرف آذربايجان و تهران حركت نمودند. دولت وقت، بنا به مصلحت، مجلس را منحل و اولتيماتوم را قبول نموده و از روسها عذرخواهي كرد. اين چنين پيشروي قواي روس متوقف گشت
همزمان با اين وقايع، سربازان تزار در تبريز شروع به آزار و اذيت مردم نمودند، به نواميس مردم دستدرازي كرده و حتي از كشتن زن و بچه دريغ نميكردند. عاقبت امير حشمت (مسئول نظميه شهر) از ثقةالاسلام اجازه و فتواي شرعي مبني بر مقابله با قواي متجاوز روس گرفته، به كمك قواي خود و مجاهدين به مقابله برخاست و در نتيجه، جمعي از روسها كشته و مجروح گشتند.
هزار نفر از مجاهدين در ارك (محل مصلاي كنوني) موضع گرفته و در مقابل چهار هزار قشون روسي مجهز به توپ ايستادگي ميكردند. اين زد و خورد چهار روز طول كشيد و روسها با بر جاي گذاشتن 850 نفر كشته، از شهر بيرون رانده شدند. البته از جانب مجاهدين نيز افراد زيادي كشته و زخمي شده بود
ثقةالاسلام براي جلوگيري از قتل نفوس و ايجاد امنيت، به تلاش برخاسته و چندبار با كنسول روس و انگليس مذاكره نمود. قرار بر اين شد كه مجاهدين اسلحه را بر زمين گذارند يا از شهر بيرون روند. چون اين شروط اجرا شد، روسها با اقدام به نيرنگ، قواي تازهنفسي را كه در راه داشتند، وارد شهر كرده و شهر را به توپ بستند! ثقةالاسلام به ديدار كنسول روس شتافت اما كنسول با وي با خشونت و بياعتنايي برخورد نمود. وقتي ثقةالاسلام بازگشت، به مردم گفت روسها خيال كشتار در شهر دارند.
بهتر است شبانه شهر را ترك كرده و خود را به جاي امني برسانيد. مردم گفتند: شما خودتان چه خواهيد كرد؟ جواب داد: «من كار خود را به خدا باز ميگذارم.»
وحشت و اضطراب عجيبي بر شهر حكمفرما شد و سران قوم و مجاهدان، هر كدام كه ميتوانستند، از شهر بيرون رفتند. از طرف حكومت روسيه، به فرماندهان نظامي و كنسولهاي روس در شهرهاي تبريز، رشت، انزلي و مشهد اختيارات تام داده شد كه مقصرين اغتشاش عليه روسها را دستگير و مطابق قوانين نظامي روسيه مجازات كرده و مراكز مقاومت را ويران سازند.
در روز هفتم محرم، ثقةالاسلام توسط يكي از نزديكان اطلاع يافت كه روسها درصدد دستگيري او هستند. از آن مرحوم خواسته شد جهت حفظ جان، به شهبندر خانه عثماني پناهنده شود اما وي با امتناع از پذيرش اين پيشنهاد، گفت: «شما چگونه خرسندي ميدهيد كه در اين آخر زندگي،از ترس مرگ خود را به پناهگاهي كشم و ديگران را در دست دشمن گذارم.»
ميللر، مسئول کنسول روس که از ثقةالاسلام عصباني بود، دستور داد او را زنداني كنند. روز بعد (روز عاشورا) او را به دادگاه نظامي ـ كه چند افسر روس قاضي آن بودند ـ برده و از او خواستند يكي از دو نوشتهايرا كه كنسول گفته بود، امضا نمايد و از اعدام نجات يابد.
اما ثقةالاسلام همچنان امتناع مينمود. اتهام آن روحاني وارسته، تحريك مردم بر ضد قشون تزاري و فتواي جهادي بود
ثقةالاسلام دادگاه را صالح نديد و از دادن هرگونه پاسخ به سؤالات آنان خودداري كرد. عاقبت، حكم اعدامش صادر شد. البته او خود، از همان آغاز مبارزه با روسها، اين حكم را پيشبيني كرده بود.
منصور دار عشقم و دانم كه عاقبت بر پاي دار ميكشد اين پايداريم
روز دهم محرم، مردم گرفتار و وحشتزده تبريز، روي ايمان و علايق مذهبي مشغول انجام مراسم عزاداري حضرت سيدالشهداء (ع) بودند و گروهي بر آن شدند كه به سربازخانه محل توقف ثقةالاسلام حمله نموده، وي و ديگر آزاديخواهان را آزاد نمايند. به همين احتمال، روسها از نيمه شب 600 سالدات مسلح در اطراف سربازخانه متمركز ساختند.
روز عاشورا، اول صبح، در سربازخانه چوبهدار دستهجمعي برپا شد و بعداز ظهر آن روز خونين 9 نفر دستگيرشدگان را از باغشمال به سربازخانه آوردند تا به دار كشيدن آنها، صداي آزاديخواهي مردم تبريز را خاموش كند.
مرحوم ثقةالاسلام ديگر ياران را دلداري ميداد و ميگفت: «رنج ما دو دقيقه بيش نيست، پس از آن به يكبار خوش و آسوده خواهيم بود. ما را چه بهتر كه در چنين روزي به دست دشمنان دين كشته شويم.»
ثقةالاسلام مشغول نماز شد. چون نماز خود را به اتمام رساند، با پاي خويش بالاي چهارپايه رفت. دژخيمان طناب را به گردنش انداختند و بالا كشيدند. پس از چند لحظه، زندگي پر افتخار آن عالم جليلالقدر و روحاني آزاده خاتمه پذيرفت
انتهای خبر/
