گروه اجتماعی آناج: یک پیامک از یک همکار کافی بود تا من راهی جایی شوم که تا به امروز در آن قدم نگذاشته بودم:”امروز مراسم عروسی فرزندان رحمت است، اگر دوست داشتی بیا” برای کسی مثل من که فراری از عروسی و مراسماتی از این دست است، دعوت شدن به عروسی فرزندان خانه رحمت اما لطف دیگری دارد و فورا این دعوت را اجابت میکنم.
بناست ساعت شش مراسم شروع شود و به همین دلیل راس ساعت جلوی دربِ خانه فرزندان رحمت متوقف میشوم، از بیرون خبری از عروسی و هیاهو نیست اما وقتی وارد سالن اصلی میشوم، مهمانانی را میبینم که کنار هم نشستهاند و عروس و دامادهایی که در حال گرفتن هدیه از دست پدری مهربان هستند.
خودم را در اولین صندلی ممکن جا میکنم و با ذوق کنار همان همکار نشسته و به عروس و دامادها نگاه میکنم. ظاهرا امروز عروسی یکی از این این زوجهاست و 25 زوج دیگر توسط آقای نواب که همگی او را بابا صدا میزنند، قبلا راهی خانه بخت شدهاند.
جشنی پدرانه برای فرزندان رحمت
مراسم از آن عروسیهایی است که هر پدری برای فرزندان خود آرزو دارد؛ گروه موسیقی، گروه دف نواز و یک کیک چهار طبقه به واقع این دورهمی زیبا و صمیمی را تبدیل به یکی از شادترین عروسیها کرده است.
اگرچه این عروسی مهمانان زیادی مانند برخی مسئولین بهزیستی و استانداری را در خود جا داده است اما زیباترین میزبانان این عروسی کودکان زیر 12 سال خانه رحمت هستند که همه کارها را انجام میدهند و به اصطلاح مجلس را دست گرفتهاند. میکروفون به هرکدامشان که میرسد هنرنمایی میکنند و به واقع هم یک به یک آنها هنرمند هستند.
همه بچهها لباس یک دست پوشیدهاند؛ شلوار مشکی و پیراهن صورتی خیلی قشنگ. از همان لباسهای قشنگ و دوست داشتنی که همه ما دوست داریم تن پسرانمان ببینیم. همکارم که قبلا برای تهیه گزارش آمده بچهها را از دور نشان میدهد و اسمشان را میگوید و از استعدادهایشان حرف میزند:” ببین او سهیل است و انقدر خوب انگلیسی حرف میزند که کیف میکنی” و من با چشم پسر کوچولوی با نمکی را نگاه میکنم که میکروفون را از خواننده گرفته و با زبان شیرینی آهنگ میخواند و از جمع میخواهد تا آنها را همراهی کند.

همکارم ادامه میدهد:”آن پسر بچه که آنجا ایستاده هم پسر خود آقای نواب است” و باز هم توجه من به پسر کوچولوی شیرینی جلب میشود که مانند همه بچههای فرزندان رحمت لباس پوشیده و کنار آنها ایستاده و دست میزند. اگر کسی بچهها را نشناسد قطعا نمیتواند فرزند واقعی آقای نواب را از دیگر بچهها تشخیص دهد و شاید همین موضوع است که باعث میشد بچههای فرزندان رحمت مردی به نام دکتر نواب را پدر واقعی خودشان بدانند.
فرزندان رحمت مهمان امام رئوف
مراسم شاد و زیبایی است اما زیبایی آن برای من، با رفتار واقعا پدرانه دکتر نواب دوچندان میشود؛ آقای نواب حواسش به همه بچهها است و هرکجا نیاز به تذکر باشد آرام به آنها تذکر میدهد و هرکجا که قلبش پراز عشق میشود آنها را در آغوش میکشد مانند یک پدر واقعی و مهربان.
ساعت که نزدیک هشت شب میشود مجری میکروفون در دست گرفته و سلامی به رئوفترین امام شیعیان داده و خبری خوش به بچههای فرزندان رحمت میدهد:” تیر و مرداد قرار است همه بچههای بهزیستی آذربایجانشرقی مهمان امام رضا(ع) باشند” همین خبر کافی است تا خنده و شادی دوچندانی به جمع تازه عروس و دامادها اضافه شود. در کنار این خبر خوش گروه سرود فرزندان رحمت تشکیل میشود تا زیباترین سرودها در وصف امام رضا(ع) از زبان بهترین بچههای دنیا برای مهمانان خوانده شود.
به آخرین دقایق عروسی که میرسیم آقای نواب خبر میدهد که عروسی بدون شام نمیشود و همه مهمانان برای شام عروسی بمانند، سفرهها پهن میشود و آقای نواب مانند پدر عروس و دامادها تا آخرین لحظه ایستاده که مبادا شام به کسی نرسد و یا مهمانانش کم و کسری داشته باشند. آخرین لحظات این مراسم بهترین پدر دنیا برای بهترین فرزندان دنیا دعای خیر کرده و آنها را راهی خانه بخت میکند.
اینجا خانه فرزندان رحمت است؛ خانهای که تا به امروز 750 کودک را به سروسامان رسانده و به لطف خدا و تلاش مردانی مانند رامین نواب سرپا خواهد ماند تا هیچ کودکی در تبریز از سایه مهر پدری بینصیب نماند.
گزارش از: فرناز پورعباس
