• امروز : جمعه, ۱۴ آذر , ۱۴۰۴
  • برابر با : Friday - 5 December - 2025

روایت بانوی نبرد در لباس سپید

  • کد خبر : 105854
  • ۰۵ آبان ۱۴۰۴ - ۱۳:۰۲
روایت بانوی نبرد در لباس سپید
روز پرستار، بهانه‌ای است برای یادآوری آن‌هایی که در سکوت بیمارستان‌ها، در کنار تخت‌های مجروحان، با دستانی لرزان اما دل‌هایی محکم، جان‌بخشی کردند. پرستارانی که در دوران دفاع مقدس، با رسیدگی به مجروحان، تجلی گر روح ایثار شدند.

به گزارش گروه فرهنگی پایگاه خبری تحلیلی «آناج»، در تقویم دل‌های عاشق، روزی هست که با نام زنی بزرگ گره خورده؛ زنی که در دل مصیبت، قامت خم نکرد و در میان خون و آتش، پیام‌آور صبر و ایثار شد. ولادت حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها)، بانوی مقاومت و پرستار کربلا، نه‌تنها روزی برای بزرگداشت یک شخصیت تاریخی است، بلکه نمادی است از همه زنانی که در سخت‌ترین لحظات، مرهم درد شدند و امید را در دل‌های زخمی کاشتند.

در این گزارش، پای صحبت‌های یکی از همین پرستاران نشسته‌ایم؛ خانم سوسن خیری، زنی که سال‌ها در بیمارستان ارتش خدمت کرد، در دل جنگ ۸ ساله ایستاد، اشک ریخت، دعا کرد، و هنوز هم خاطرات آن روزها را با بغضی شیرین روایت می‌کند. روزهایی که همسرش در خط مقدم جبهه بود و خودش در سنگر حراست از سلامت مجروحین و جانبازان.

گفت‌وگویی که نه فقط مرور خاطرات است، بلکه بازخوانی بخشی از تاریخ شفاهی ایثار و انسانیت است.

وی در مورد نحوه ورود به حرفه ای پرستاری می گوید: از سال ۱۳۵۱ وارد حرفه پرستاری شدم. همیشه حس می‌کردم باید در خدمت مردم باشم. پرستاری برایم فقط یک شغل نبود، بلکه راهی بود برای خدمت واقعی به انسان‌ها، مخصوصاً در دوران جنگ که نیاز به کمک بیشتر بود. آن روزها، پرستاری یعنی ایستادن در خط مقدم عشق و ایثار.

بیمارستان ارتش؛ جایی  که درد و عشق موج می زد

این بانوی ایثارگر در خصوص فضای کار پرستاری در دوران دفاع مقدس چنین می گوید: در بیمارستان ارتش بودم. مجروحان را که می‌آوردند، برخی را به بیمارستان سینا منتقل می‌کردند. فضای بیمارستان پر از اضطراب و امید بود. صدای ناله مجروحان، صدای قدم‌های پرشتاب پرستاران، و گاهی صدای گریه مادران… همه چیز با هم بود. اما در دل آن همه درد، عشق و ایمان موج می‌زد.

مجروحی با عکس نامزدش؛ لحظه‌ای که زمان ایستاد

او با بیان خاطراتی از روزهای حماسه و جهاد می گوید: یک روز دو نوجوان بسیجی را آوردند، هر دو از ناحیه پا و شکم مجروح بودند. یکی از آنها یک عکس کوچک در مشتش گرفته بود. دستش را محکم بسته بود، انگار که جانش به آن عکس بسته بود. هر چقدر تلاش کردیم عکس را بگیریم، نمی‌گذاشت. گفتند عکس نامزدشه. بالاخره وقتی توانستیم عکس را از دستش بگیریم، فقط لبخند زد… و همان لحظه نفس آخرش را کشید. آن لبخند هنوز جلوی چشمانم است. انگار با همان لبخند رفت پیش خدا…

لبخند مجروحان، مدال افتخار ما بود

خانم خیری در پاسخ به این سوال که با وجود سختی‌ها، چه چیزی شما را سرپا نگه می‌داشت، پاسخ می دهد: عشق به خدمت بود که ما را زنده نگه می داشت، ما پرستار بودیم، اما احساس سختی نمی‌کردیم وقتی به مجروحان رسیدگی می‌کردیم، خوشحال بودیم که سهمی در دفاع از وطن داریم. آن روزها، هر لبخند یک مجروح برایمان مثل مدال افتخار بود حتی وقتی خسته بودیم، دیدن امید در چشمان آن‌ها، تمام خستگی را از تن‌مان بیرون می‌کرد.

پرستاری در دل جنگ؛ از ترس تا ایمان

او ادامه می دهد: ترس همیشه بود اما ایمان قوی‌تر بود. وقتی صدای انفجار نزدیک می‌شد، دل‌مان می‌لرزید. اما وقتی چشم‌مان به مجروحی می‌افتاد که با درد لبخند می‌زد، همه چیز فراموش می‌شد. ما برای نجات جان آمده بودیم، نه برای فرار از خطر.

شهادتین؛ نذر سلامتی سرباز مسیحی

خانم خیری به روایت حاطره ای شیرین از پرستاری از یک سرباز مسیحی نقل کرده و می گوید: یک بار در بیمارستانی یک بیمار مسیحی داشتیم که حالش خیلی بد بود. پزشکان گفته بودند امیدی نیست، ما دعا می‌کردیم. پدر و مادرش هر روز پشت در گریه می‌کردند. یک روز گفتند: شما نمی‌ترسید؟ گفتم: ما خدا را داریم. گفتند: از خدا بخواهید فرزندمان شفا پیدا کند. اگر شفا یافت، من و فرزندم مسلمان می‌شویم. کم‌کم پدر و مادرش شروع به گفتن شهادتین کردند. آن بیمار، سرباز بود. این اتفاق برای ما درس بزرگی بود. مدتی با خانواده‌اش در ارتباط بودیم.

اشک‌هایی که باید پنهان می‌کردیم

او در پاسخ به این سوال که در مواجهه با شهادت مجروحان، چه احساسی داشتید، می گوید:  اکثر مجروحانی که شهید می‌شدند، همه‌مان ناراحت می‌شدیم و گریه می‌کردیم. اما اگر زیاد گریه می‌کردیم، روحیه دیگر مجروحان هم ضعیف می‌شد. یک‌بار در بیمارستان مراغه، مجروحی شهید شد و گفتند کسی را ندارد. همه جمع شدیم و گریه کردیم. رئیس بیمارستان گفت روحیه بقیه مجروحان خراب می‌شود. در زمان جنگ، اتفاقات تلخ زیادی رخ می‌داد. اما ما باید قوی می‌ماندیم. اشک‌ها را پنهان می‌کردیم تا امید بماند.

از بیمارستان تا پایگاه بسیج؛ ادامه راه خدمت

این بانوی پرستار بعد از جنگ در فعالیت های فرهنگی پیشگام بوده، در این باره می گوید:  بعد از جنگ، درخواست بازنشستگی دادم. به کلاس‌های قرآن رفتم. در همان کلاس‌ها پیشنهاد شد که یک پایگاه بسیج تشکیل بدهیم. به حوزه ۱۰ سپاه مراجعه کردیم و در سال ۱۳۸۶ گروهی را تشکیل دادیم. برای انتخاب نام پایگاه، خیلی بحث شد. گفتم: «اجازه می‌دید یک اسم پیشنهاد کنم؟» گفتند: «بله». یک روز مانده به نیمه شعبان، به مسجد رفتیم و دعای توسل خواندیم. نیت کردم که نام پایگاه را شهید عبدالمجید شریف‌زاده بگذاریم. همه گریه کردیم و همین اسم را انتخاب کردیم.

او ادامه می دهد: هم مسئول نیروی انسانی پایگاه بودم و هم مسئول فرهنگی. نیرویی نداشتیم، فقط من و یک حاج خانم بودیم. یک سال تمام، پایگاه را به‌تنهایی اداره کردم. با عشق و ایمان، بدون هیچ چشم‌داشتی. گاهی شب‌ها تا دیروقت می‌ماندم، اما هیچ‌وقت احساس تنهایی نکردم. انگار خدا خودش کمک می‌کرد.

در جنگ ۱۲ روزه آماده بودم

این پرستار ایثارگر با افتخار به گذشته خود می گوید: هنوز هم خودم را پرستار می‌دانم، در جنگ ۱۲ روزه، فرزندانم گفتند: «اگر دوباره لازم شود، می‌روی؟» گفتم: بله، می‌روم. شغلم را از من نگرفته‌اند، فقط سنم بالا رفته. آنچه را که بلد هستم، می‌توانم همچنان برای کمک و خدمت به کار بگیرم. پرستاری فقط لباس سفید نیست؛ پرستاری یعنی دل سپردن به دردهای مردم.

او در توصیه ای نیز به پرستاران امروز دارد و بیان می کند: با صبر و عطوفت با بیماران رفتار کنند. بیمار در هر شرایطی به پرستار نیاز دارد. پرستار باید تمام نیازهای بیمار را با دلسوزی انجام بدهد.

 

 

انتهای خبر/

لینک کوتاه : https://anaj.ir/?p=105854

برچسب ها

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.